به گزارش پایگاه خبری اندیشه تازه ، دانشگاهها در بسیاری از کشورها نقشی کلیدی در هدایت تحولات فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی ایفا میکنند. در گیلان، با پیشینهای قابل احترام از نظر تاریخی و دانشگاهی، انتظار میرفت این نهادها در میان چالشهایی چون مهاجرت جوانان، بحران هویت فرهنگی، شکافهای اجتماعی، و بیثباتی جریانهای فرهنگی، مرجعی برای فکر، تحلیل، و تولید راهکار باشند. اما آنچه امروز شاهد آنیم، فاصلهی عمیق میان نهاد دانشگاه و جامعهی پیرامونش است؛ گویی دانشگاهها در اتاقهای شیشهای خود باقی ماندهاند و صدای مردم کوچه و خیابان را نمیشنوند.
این وضعیت، صرفاً یک نقصان نهادی نیست، بلکه مسئلهای استراتژیک است. دانشگاه، که میتوانست به عنوان بازوی اندیشهورز و آیندهنگر جامعه عمل کند، اکنون بیشتر به یک ساختار بروکراتیک تبدیل شده است؛ نهادی که فعالیتهایش عمدتاً در چارچوب درونی و بدون ارتباط ارگانیک با فضای بیرونی پیگیری میشود. به عبارت دیگر، دانشگاههای گیلان از زیستبوم فرهنگی و اجتماعی خود جدا افتادهاند.
وقتی از بازآفرینی فرهنگی سخن میگوییم، منظور صرفاً بازتولید نمادها یا سنتها نیست، بلکه خلق معنا، افزایش مشارکت مدنی، ارتقای دیالوگ اجتماعی، و بازیابی اعتماد عمومی است. در این میان، دانشگاهها میتوانند به موتور محرکهای برای اتصال لایههای مختلف جامعه به یکدیگر و تولید راهکارهای متناسب با واقعیتهای بومی بدل شوند. اما تحقق این هدف نیازمند بازنگری در مأموریتهای دانشگاه، گشودگی به روی جامعه، و نیز تقویت پیوندهای میاننهادی با بدنهی فرهنگی، هنری، رسانهای و اجتماعی گیلان است.
سکوت دانشگاهی در برابر برخی آسیبهای اجتماعی نظیر بیهویتی فرهنگی، گسست نسلها، و فرسایش سرمایهی اجتماعی در گیلان، بیش از آنکه نشانهی بیاطلاعی باشد، ناشی از نبود انگیزه و ساختار حمایتی برای حضور مؤثر در عرصهی عمومی است. این در حالی است که در دیگر نقاط جهان، دانشگاهها بهطور فعال در بازسازی رابطهی دولت و مردم، توانمندسازی جوامع محلی، و ایجاد بسترهای دیالوگ نقش ایفا میکنند.
البته نمیتوان نادیده گرفت که برخی تلاشها در این مسیر صورت گرفته، اما این تلاشها غالباً پراکنده، کمدامنه، یا فاقد پشتیبانی سیاستگذاری بودهاند. برای احیای نقش دانشگاه در توسعه فرهنگی گیلان، باید سازوکارهایی برای اتصال ساختیافته میان دانشگاه و نهادهای فرهنگی و اجتماعی شکل گیرد. شوراهای بینارشتهای، اتاقهای فکر منطقهای، و شبکهسازی با کنشگران مدنی، از جمله ابزارهایی هستند که میتوانند به شکلگیری این پیوندها کمک کنند.
در نهایت، هدف از این نقد، تخریب دانشگاه نیست، بلکه فراخوانی است برای بازاندیشی در جایگاه آن در فرایند توسعهی گیلان. دانشگاه میتواند و باید یکی از ستونهای اصلی بازآفرینی فرهنگی در استان باشد؛ به شرطی که از لاک درونگرای خود بیرون آمده، با واقعیتهای جامعه پیوند بخورد و با سایر نهادهای اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی همافزایی کند. تنها در این صورت است که میتوان امیدوار بود دانشگاههای گیلان از غیبتِ کنونی به حضوری معنادار در آیندهی استان بدل شوند.
یادداشت : فاطمه صدرا
طراح محتوای رسانه ای استراتژیک
ثبت دیدگاه