اندیشه تازه ؛ مجموعه از داستان کوتاه عادله زاهدی را در این قسمت سایت اندیشه قرار داده ایم، در ادامه می خوانید:
پاکتِ باز هنوز روی میز است.دیروز آن را درصندوق پست دیدم، باز کردم وبعد انداختم روی میز. روی تکهکاغذی که مانند زبانی دراز ازآن بیرون زده، فقط همین چندخط تایپ شده:«با تشکر. استفاده از تصویر چهرهي زن برای تبلیغات ممنوع است. منتظرکارهای جدیدتان هستیم.»
فكركردم كاش لااقل بادست مینوشتند. بعدخودم را سرزنش کردم كه چقدر احمقم! مگر فرقی دارد؟ هرچند میدانم فرق دارد.لاااقل از این ترديد لعنتی خلاص میشدم که نكند ازاین نوشتهها به تعداد زیاد تکثیرکردهاند و بدون اینکه نگاهی به کارها بیندازند برای همه همین را پست میکنند، اينكه استفاده ازتصویر واضح زن برای تبلیغات ممنوع است. باخودم گفتم دوباره شروع نمیکنم، نمیخواهم، خسته شدم. قیافهي درون آینه هم همین را میگوید، تصویر یک زن خسته که نباید از نزدیک دیده شود، که اگردیده شود همهي آن خطوط خستگی درچهرهاش دیده میشوند. دقت میکنم این بار قسمتهای جذاب در تصویر نباشد. با دست ابروها را میپوشانم و دگمهي دوربین را میزنم. بعد نوبت دهان است، کلیک روی دهان، کلیک روی بینی، کلیک روی گوشها، کلیک روی چشمها، کلیک روی موها، از بالای پیشانی همه را با دست پوشاندهام و دوربین همانطور در آن گوشه مانده و کلیک. حالا با دو دست همهي صورت را میپوشانم و کلیک. دستم را از روی صورت برمیدارم و به دوربین زل میزنم و میگویم: «دالی موشه!»
دستهارا که از روی صورت برمیدارم، نگاهم به آینهي پشت دوربین خیره میماند. از هر چه عکس بیزار شدهام. دوربین را پرت میکنم توی صورت آینه. من درون آینه هزار تکه میشود.
انتهای پیام/
ثبت دیدگاه