اندیشه تازه ؛ مهرشاد ایمانی: آزادی و توسعه بدون درک صحیح از تبعیض میسر نیست. وقتی همه مردم یک کشور در اِعمال قدرت سیاسی سهمی عادلانه نداشته باشند، با نوعی تبعیض سیاسی مواجه میشویم؛ تبعیضی که میتواند زمینه بروز اعتراض و مطالبهگری افراد در معرض تبعیض را فراهم کند. اما زمینههای بروز تبعیض در سیاست چیست و البته راههای جلوگیری از آن چیست؟ برای بررسی این موضوع «خبرآنلاین» ساعتی را با تقی آزاد ارمکی، جامعهشناس و استاد دانشگاه به گفتوگو نشست که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
تبعیض فرهنگی اجتماعی مهمتر از تبعیض سیاسی
وقتی از تبعیض سیاسی سخن میگوییم، دقیقا منظورمان چه می تواند باشد؟ مهمترین زمینههای تبعیض سیاسی را چه میدانید؟
وقتی صحبت از تبعیض سیاسی میشود یعنی اصالتبخشیدن به یکگروه سیاسی و نفی دیگر رویکردهای سیاسی. در این شرایط یک گروه سیاسی صاحب نفوذ و قدرت میشود و بقیه گروهها به انزوا رانده میشوند. نکته مهم دیگر آن است که ریشه تبعیض سیاسی را باید در تبعیض فرهنگی و اجتماعی جست؛ به این معنی قبل از آنکه خود تبعیض سیاسی تعیینکنده باشد، تبعیض فرهنگی و اجتماعی تعیینکنندهاند. خودی و ناخودیکردن در عالم سیاست، مبتنی بر چنین نگاهی در عرصه اجتماعی است که بر نابرابری در عرصه اجتماعی دامن میزند. یعنی یک گروه در عرصه اجتماعی از مواهب بیشتری برخوردار است و مسیر را بر گروههای دیگر اجتماعی بسته است. تبعیضگران عرصه سیاست، پیشتر در عرصه اجتماعی مبادی تبعیض بودهاند و این تبعیض تا آنجا پیش میرود و تشدید میشود که حتی منجر به فروپاشی هم میشود. آنها دچار نوعی خودشیفتگی بنیادین میشوند که هیچ فردی را جز خود نمیبینند. وقتی از عمل اجتماعی سخن میگوییم یعنی افراد در تعامل و پیوستگی با یکدیگر زندگی کنند؛ یعنی منِ متصل، متصلِ به دیگران به نحوی که افراد با اهداف و نگرشهای متفاوت بتوانند در کنار هم زندگی عادلانهای داشته باشند اما آن کس که تبعیض را در حوزه سیاسی روا میدارد، منِ دیگری را حذف میکند و دچار خودشیفتگی میشود. شاید این خودشیفتگی در کوتاهمدت سرمستی ایجاد کند اما در بلندمدت منجر به فروپاشی گفتمانی میشود. ببینید در آفریقای جنوبی پیش از ماندلا یک گروه اقلیت، گروهی اکثریت را نادیده میگرفتند. در آنجا قدرت در دست سفیدپوستان بود اما مشاهده شد که با کوچکترین اتفاق در عرصه اجتماعی، فروپاشی سیاسی رخ داد. از سوی دیگر این خودشیفتگی سیاسی باعث بروز اختلافات درونی همان طبقه قدرت میشود؛ یعنی با آنکه طیف قدرت دیگران را حذف کردهاند اما نمیتوانند یکپارچه باقی بمانند. آنها از بیرون هم مقاومت را پیش روی خود میبینند و گروههایی که در معرض تبعیض قرار گرفتهاند مداوم مقاومت میکنند.
زوال تبعیض چگونه؟
این مقاومت به کجا میرسد؟
جامعه یا قوی میشود یا ضعیف اما در هر دو صورت تبعیض سیاسی دچار زوال میشود زیرا اگر جامعه ضعیف شود، نه پروژه توسعه، نه دموکراس و نه هیچچیز دیگر بروز و ظهور نمیکند زیرا جایی برای تغذیه ندارند و اگر قوی شود تبعیض سیاسی با مقاومت اجتماعی زوال پیدا میکند. وقتی گروه مسلطِ انحصارطلب در مواجهه با مقاومت اجتماعی از صحنه بیرون برود، طبیعی است که زوال تبعیض بدون دردسر و سهلتر انجام میشود اما اگر برابر مقاومت، مقاومت رخ دهد، باز هم واضح است که این زوال طولانیتر و سختتر خواهد بود و مقاومت اجتماعی به سمت اعتراض، تخریب و امثالهم پیش میرود.
افول امید اجتماعی
فرایند فروپاشی اجتماعی چگونه شکل میگیرد؟
فروپاشی اجتماعی با این موضوع متفاوت است. فروپاشی اجتماعی ناظر به آن است که گروهی که مورد تبعیض واقع شده، امید به حیات اجتماعی را از دست بدهد و دست از کنش مدنی بِکشد و شروع به ضربهزدن به خود کند و مسیر خودتخریبی، بیاخلاقی و نفی سنتها و فرهنگها را در پیش بگیرد. مثلا در جامعه ایرانی میبینیم که برخی شروع به تخریب طبیعت میکنند یا در کنار مسیر آب ساختمان میسازند، سرزمین را نابود میکنند یا برخی بیگانهگرا میشوند. همه اینها نوعی خودتخریبی است که فروپاشی اجتماعی را شکل میدهند و قدرت مسلط هم امکان بازسازی عناصر فرهنگی را نخواهد داشت و این وضعیت مدام گسترده و عمیقتر میشود.
تولید خودشیفته ها در گلخانه ها
در عالم سیاست به ویژه در یکدهه اخیر شاهد بروز نیروهایی رادیکال در حاکمیت بودیم که گرچه مقبولیت عمومی نداشتند اما بخش قابل توجهی از قدرت سیاسی را به دست گرفتند. چگونه این فرایند طی میشود؟
اولین اتفاقی که رخ میدهد این است که خودشیفته، خودشیفته تولید میکند. چنین نیروهایی معمولا به شکل گلخانهای تولید میشوند؛ سیاستمدارانی ناشناخته که ناگهان ظاهر میشوند و ادبیاتشان معطوف به ایران نیست. آنها خود را مسلط میبینند و خود که در پی ایجاد تبعیض سیاسی ظهور کردهاند، تبعیض میکنند و جامعه هم در برابر اینها مقاومت میکند.
وقتی جامعه میبیند از سوی نیروهایی بیشناسنامه که ناگهان متولد شده و قدرت را به دست گرفتهاند، تحقیر میشوند، به سمت ایدئولوژی برخورد پیش میرود. آنچه اکنون میبینیم محصول چنین شرایطی است. جامعه احساس میکند در حقش تبعیض روا رفته است و گروه مسلط هم نمیخواهد صدای جامعه را بشنود. جامعه کنونی از خواستههایش حرف میزند و حتی نمیگوید دموکراسی میخواهم، بلکه میگوید زندگی میخواهم. معنای این خواسته آن است که شرایط ایدئولوژیک را بر نمیتابم و خواهان یک زندگی معمولی هستم. از این سو چنین خواستهای وجود دارد و از آن سو یک ایدئولوژی مستقر و نیروهایی محدودِ سیاسی که قدرت را در اختیار دارند. در این شرایط برخورد رخ میدهد که گاهی این برخوردها خشن هم میشود. اینجا نظام سیاسی دچار چالش مهمی میشود؛ اینکه باید به خواستههای جامعه تن دهد یا خشونت دو سویه را بپذیرد.
شکل گیری ستیز ایدئولوژی – مطالبات
یکی از مسائل مهم در رخدادن تبعیض سیاسی انتخابات است؛ به این معنی که هر وقت مسیر انتخابات محدود شده، جامعه احساس تبعیض بیشتری در حوزه سیاسی کرده است و شاید بتوان گفت متعاقب این شرایط خشونت نیز افزایش یافته است؟
بله همینطور است. ببینید اگر انتخابات به معنای واقعی اعطای نمایندگی از سوی ملت باشد، حتما در شکلدهی گفتوگو مؤثر است. انتخابات قدرت را جابهجا میکند و ایدههای مختلف میتوانند خود را در بستر قدرت سیاسی ببینند. در چنین فرایندی شکنندگی سیاسی و اجتماعی کاسته میشود و جامعه و سیاست به سمت رادیکالیسم پیش نمیرود و نوعی پیوست قراردادی شکل میگیرد اما اگر انتخابات یا وجود نداشته باشد یا معنایش را از دست بدهد، نظام سیاسی باید بر اساس یک ایدئولوژی ادامه مسیر دهد و جامعه هم مطالبات خود را داشته باشد. اینجا ستیز ایدئولوژی و مطالبات به وجود میآید و شرایط به سمتی غیر از گفتوگو و ثبات سیاسی پیش میرود.
شباهت عملکرد صدا و سیما و اینترنشنال
یکی دیگر از مصادیقی که تبعیض سیاسی به بار میآورد، تبعیض در کسب اطلاعات است. این موضوع چگونه سیاست را متأثر از خود میکند؟
وقتی از دموکراسی سخن میگوییم فقط در حوزه سیاسی نیست که یکی برنده شود و یکی بازنده، یکی رأی بگیرد و یکی کنار رود؛ بلکه دموکراسی یعنی همه افراد جامعه حق دسترسی آزاد به اطلاعات را داشته باشند. جامعه باید بتواند هم اطلاعات را مصرف کند و هم در تولید و توزیع اطلاعات نقشآفرین باشد. اگر چنین اتفاقی رخ میداد، رقیب رسانه ملی بیبیسی و اینترنشنال نمیشدند. من باور دارم اینترنشنال و صداوسیما شبیه به هم عمل میکنند؛ وجه اشتراک آنها رادیکالبودنشان است و مردم در چنین فضایی مسیر خود را برای کسب اطلاعات پیش میگیرند و آن رسانههای اجتماعی است که به نوعی از سوی خودشان تغذیه میشود. واقعیت این است که گرچه آزادی اطلاعات در ایران به طور کامل وجود ندارد اما در عین حال هیچ چیز هم مخفی نمیماند اما مسئله این است وقتی مسئولان اطلاعات را پنهان کردهاند و خودشان در اختیار مردم قرار ندادهاند، هم ابتکار عمل را از دست میدهند و هم نمیتوانند درست تصمیمگیری کنند زیرا آنها اتفاقات رخداده را از مردم مخفی کردهاند و حالا که جامعه از طرق دیگری جز مسئولان اخبار را به دست آوردهاند، آنها نمیتوانند تصمیمی جامع اتخاذ کنند.
احساس خطر دولت های احمدی نژاد و رئیسی از جامعه
میشود گفت تبعیض سیاسی از دوره احمدینژاد شکل تازهای به خود گرفت و محسوستر شد؟
قبل از او همین بوده است و در دوره آقای هاشمی هم میبینیم که با نیروهای مخالف دولت برخوردهای شدیدی میشود اما از دوره آقای احمدینژاد نیروهایی که قدرت را در اختیار دارند از جامعه احساس خطر میکنند و به سمت یک رادیکالیسم سیاسی گسترده پیش میروند و همانطور که گفته شد در این شرایط جامعه هم به سمت مقاومت میرود. گروههای اجتماعی مختلفی شکل گرفت. احمدینژاد برای نظام سیاسی مفید نبود زیرا که وقتی خودش دچار فروپاشی شد، نظام سیاسی را هم دچار بحران کرد. در این بین روی کار آمدن روحانی یک تنفسی به جامعه داد اما بعد از آن بار دیگر مسیر به حالت سابق برگشت؛ هم برای قدرت سیاسی که صرفا یک گروه را میدید و هم برای جامعه که باز به سمت اعتراض پیش رفت. در دو انتخابات ۹۸ و ۱۴۰۰ مشاهده کردیم، که رقبای سیاسی یک جناح خاص از پیش حذف شدند و انتخابات بدون رقیب هم مانند عروسی بدون عروس است؛ اسمش عروسی است اما منجر به تشکیل خانواده نمیشود. اکنون هم همین مسیر ادامه دارد؛ دولت آقای رئیسی یکسویهنگری را پیش گرفته است و دولت قویای هم نیست که بتواند با همین یکسویهنگری مشکلات کشور را رفع کند.شاید در هر کجای دنیا عنوان «حاکمیت یکدست» به نوعی برخورنده باشد زیرا همه میدانند وقتی حاکمیت یکدست شود، عملا صداهای مختلف شنیده نمیشود اما همان طیف محدود سیاسی که قدرت را در اختیار داشت از جایی به بعد با اعتماد به نفس اعلام کرد که برای بسامانکردن کشور بهتر است حاکمیت یکدست شود.
گریه بازی کنان فرانسوی به چه معناست؟
انگار نفی ایدههای سیاسی دیگر به صورت گفتمان هم درآمد. درست است؟
این حالتی که اشاره کردید به دلیل آن است که خودشان از پیش احساس پیروزی کردند و نیازی ندیدند رقیبی در کار باشد. گفتند وقتی میشود بدون رقیب پیروز باشیم، چرا زحمت بردن را به خود بدهیم اما ندانستند که سیاست مانند همین فینال جام جهانی است. آرژانتین برنده بازی شد، قهرمان شد زیرا فرانسه بردش را به رسمیت شناخت. چهطور؟ چون بعد از سوت پایان بازی بازیکنان فرانسه گریستند و بر زمین نشستند. آنها با غم خود برد آرژانتین را تأیید کردند و اجازه دادند که مسی و یارانش خوشحالی کنند اما وقتی فرانسویها اصلا اجازه حضور در بازی را نمییافتند، فرض کنید آرژانتینیها صدبار هم دروازه خالی را باز میکردند، چه میشد؟ آیا میشد بر آن شرایط نام پیروزی را گذاشت؟ آیا آرژانتین قهرمان واقعی بود؟ ما باید یاد بگیریم که تیم بازنده، تیم دوم است و تیم محذوف نیست. در ایران رقیب حذف میشود و دوم نمیشود و به جای آنکه امکان تمرین برای دوره بعد را داشته باشد، حذف میشود. وقتی فرانسه را تیم دوم بدانیم او این امکان را مییابد که خود را آماده جام جهانی بعدی کند تا این بار بیاید و برای قهرمانی تلاش کند اما در سیاست ایران برای حذفکردن رقیب به او انواع برچسبها زده میشود.
ترس حاکمیت چیست؟
حاکمیت باید در قبال جامعه چه کار کند تا حس تبعیض سیاسی رفع شود؟
حاکمیت وقتی میتواند با نظام اجتماعی متکثر ارتباط داشته باشد که منکر تکثر نشود. حاکمیت میخواهد جامعه یکپارچه باشد، درصورتی که جامعه یکپارچه نیست و متکثر است اما من تصور میکنم حاکمیت تمایل دارد فضای گفتوگو باز شود اما میترسد که جامعه قبول نکند؛ به همین دلیل پا پیش نمیگذارد. در این شرایط نیروهای واسط باید نقشآفرینی کنند. باید اجازه داده شود تا افراد ذینفوذ به میدان بیایند و مسیر گفتوگو با مردم را باز کنند.
ثبت دیدگاه